دختری با مانتوی تنگ و کوتاه و آرایش خیلی غلیظ و موهای پریشان، قفسه ی کتاب های زبان را نگاه می کرد و مادرش هم (که چادری بود) کتاب های مذهبی را .
مادر، با نگاهی شماتت آمیز به دختر گفت : "صدتا کتاب زبان تو خونه داری؛ بیا اقلاً یکی از این کتاب های دینی را نگاه کن، به دردت بخوره."
دختر، لبخند نیش داری زد و گفت : من زبان یاد می گیرم، میرم اروپا کافرها رو مسلمان می کنم، ثوابش هم بیش تره !"
اگر نهی از منکر عواقب وخیم نداشت و مطمئن بودم حداقل از جانب مادرش چهار تا فحش آبدار نمی شنوم، مستقیم می گفتم، ولی به ناچار توی دلم گفتم :
"دختر خانم، شما با این ظاهرتان ، مسلمان های هزار ساله ی آبا و اجدادیِ مملکت خودمان را از دین به در نکن ، مسلمان کردن کفار پیش کشت!"
منبع: وبلاگ کهنه کتاب سعید (http://kohneketab.blogfa.com)
من هم به وبلاگ خوبشان سرزدم و همه آرشیو را خواندم... البته کلی پست قشنگتر از این هم داشتند که کاش آنها هم انتخاب میشدند
وبلاگ جالبی را معرفی کردین.ممنون.من رفتم کل آرشیوش را خوندم.یکی از دیگری بهتر.
بسیار زیبا نوشتن.به وبلاگ هم سر زدم.پیشنهاد میکنم سری بزنید.کلی نوشته ی بامزه داره