دختری با مانتوی تنگ و کوتاه و آرایش خیلی غلیظ و موهای پریشان، قفسه ی کتاب های زبان را نگاه می کرد و مادرش هم (که چادری بود) کتاب های مذهبی را .
مادر، با نگاهی شماتت آمیز به دختر گفت : "صدتا کتاب زبان تو خونه داری؛ بیا اقلاً یکی از این کتاب های دینی را نگاه کن، به دردت بخوره."
دختر، لبخند نیش داری زد و گفت : من زبان یاد می گیرم، میرم اروپا کافرها رو مسلمان می کنم، ثوابش هم بیش تره !"
اگر نهی از منکر عواقب وخیم نداشت و مطمئن بودم حداقل از جانب مادرش چهار تا فحش آبدار نمی شنوم، مستقیم می گفتم، ولی به ناچار توی دلم گفتم :
"دختر خانم، شما با این ظاهرتان ، مسلمان های هزار ساله ی آبا و اجدادیِ مملکت خودمان را از دین به در نکن ، مسلمان کردن کفار پیش کشت!"
منبع: وبلاگ کهنه کتاب سعید (http://kohneketab.blogfa.com)