گلبلاگ

درج گلِ پست های وبلاگ نویسان

گلبلاگ

درج گلِ پست های وبلاگ نویسان

سهل و ممتنع : کتابدار بودن

گاهی به شدت از شغلم دلزده می­شوم. روزهای زیادی در چرخه کارهای روزمره اداری گیر می­افتم و احساس ماشین بودن میکنم. کاری ندارم جز اینکه تند و تند کتاب­ها را از قفسه بیرون بیاورم، رکوردشان را اصلاح کنم، بارکدشان را پرینت بگیرم و بگذارمشان برای چسبانده شدن. آخر سر هم آنها را بشمارم تا ببینم امروز راندمان کاری ام چقدر بوده است! مبادا آخر ماه که کارنامه اعمالمان را به دستمان میدهند زیر سوال بروم.
وقتی فکر میکنم به این دستمزدی که چنگی به دل نمیزند، به سوال و جواب­های هر از چندگاه بالادستی­ها، به بی­نیازی غالب روزها و مراجعه کننده­ها و کارهای کتابخانه به تخصص من، به کم ارزش بودن دانش و تجربه حرفه­ای من در مقابل پوشش غیرچادرم در این سازمان، به استخدام غیر کتابداران در پست کتابدار و برگزار نکردن حتی یک ساعت کلاس آموزشی برای آنان، به اظهار تاسف گاه و بیگاه دوستان برای خودم و ... ؛ به طرز فجیعی از کتابدار بودن در یک کتابخانه عمومی خسته و دلتنگ می­شوم. 
درست همان روزهایی که از درون، فلسفه این کار و این رشته و ... همه را زیر سوال میبرم؛ شاهد از غیب می­رسد و بارقه ای از امید در دلم ایجاد می­شود .. اینطور وقت هاست که فکر می­کنم خوب شد که من یک کتابدارم!
لااقل برای مادری که از کتاب­هایی که به او معرفی کرده­ام برای خواندن، راضی است و میخواهد باز هم به او کتاب معرفی کنم
لااقل برای دختر جوانی که هر بار پیش از آمدن به کتابخانه تماس می­گیرد تا اطمینان پیدا کند که شیفت کاری من است، تا با مشورت من برای خودش و پدرش کتاب انتخاب کند
لااقل برای دانشجویی که ساعات کاری مرا می­پرسد به این بهانه که "گویا شما بیشتر با کتاب­های خوب آشنایی دارید"
برای خانم خانه داری که از سفرش برایم سوغاتی می­آورد
یا آن دیگری که داوطلبانه در کارهای کتابخانه مشارکت می­کند
یا آن داوطلبان آزمون دکترا که به دنبال مقالات لاتین رشته خود می­گردند و از معرفی چند پایگاه اطلاعاتی، حتی گوگل اسکولار ذوق زده می­شوند و اعتراف می­کنند که فکر نمی­کردند یک کتابدار بر این مباحث هم اشراف داشته باشد
حتی برای عضوی که خودش را برای آزمون ICDL آماده میکند و رفع اشکالش را اینجا در کتابخانه و پای میز کتابدار انجام میدهد
یا برای کودکی که مشتاقانه پیشنهاد کتابدارانه مرا در دست می­گیرد و با کنجکاوی ورق میزند
خوب شد که من یک کتابدارم؛ چون میدانم اگر میخواهی تاریخ انقلاب فرانسه را بخوانی باید اول ژوزف بالسامو را بخوانی بعد غرش طوفان را
چون تا جایی که میتوانم دخترکان نوجوان را از خواندن رمان­های عاشقانه تکراری سوق میدهم به خواندن داستان­های تاثیرگذار و متفاوت پرینوش صنیعی و زویا پیرزاد و رضا امیرخانی 
چون برای خنداندن آنکه دنبال بهانه­ای برای شاد بودن میگردد ماجراهای مانولیتو و برای گریاندن آنکه به اصرار کتابی میخواهد تا به همراه قهرمان داستان اشک بریزد، بادبادک باز و هزار خورشید تابان را سراغ دارم
من یک کتابدارم. کتابدار همه غزل ها، حسین ها، آذین ها، مجتبی ها، زهرا ها، فاطمه ها، امیرحسین ها که ماهها و سالهای اول با پدر و مادرشان و کم کم به تنهایی برای انتخاب و امانت کتاب به کتابخانه می آیند
لحظه­هایی هست که شادم با همه این فراز و نشیب­ها؛ با همه­ی این اثرگذاری­های کوچک؛ با همه­ی مراجعان مشتاق و بی­حوصله؛ با همه لبخندها و اخم ها؛ و لحظه­هایی هست که هیچ کدام راضی­ام نمی­کنند؛ من ِگم و گیج و تلخ و خسته را ..